- الفبای خوش بینی
- خوش بینی در تئوری تعصب دوگانه
- ارتباط تعصب دوگانه و خوشبینی
- خماری احساسی و خوش بینی
- خوش بینی در خماری احساسی چگونه تاثیر می گذارد
- هوشیاری منفی و خوشبینی
- بلوغ خوشبینی در هوشیاری منفی
- خوشبینی، هوشیاری منفی را منطقی می کند
- خوشبینی در نظریه اقتصاد رفتاری
- محورهای کاری اقتصاد رفتاری
- سوگیریهای نظریه اقتصاد رفتاری(بخش اول)
- ارتباط خوشبینی و سوگیری های اقتصاد رفتاری (بخش دوم)
- اضطراب قرنطینه و خوشبینی
- تاثیر خوشبینی و فقدان آن بر اضطراب قرنطینه
- نظریه انتخاب و نگرش های خوب و بد
- ارتباط خوشبینی با دستاوردهای تئوری انتخاب
- افسردگی ارتقا و خوشبینی (بخش اول)
- نقش عادت ها در افسردگی ارتقا و راهکار خوشبینی (بخش دوم)
- نظریه طرحواره و خوشبینی
- اثر لوسیفر و خوشبینی
- خوشبینی در نظریه اختلال جدایی چگونه کار می کند؟
- دستگاه خوشبینی در نظریه رفتارگرایی
- کارکرد خوشبینی در تاب آوری روانی
- خوشبینی در تئوری ذاتگرایی
- خوشبینی حلقه مفقوده نظریه شناختی
افسردگی ارتقا و خوشبینی (بخش اول)
نویسنده: دکتر احمد ستایش
اغلب ما کمابیش با افسردگی بالینی یا معمولی آشنا هستیم. این نوع افسردگی، حالتی از یاس، ناامیدی، پوچی و کسالت شدید و رخوتانگیز است که باعث میشود فرد نشاط و طراوت را به کلی از دست بدهد و درگیر انواع احساسات ناگوار و آزاردهندهای شود که امید و انگیزه لازم برای تلاش و بهبود زندگی را از وی میگیرد.
عمده افسردگیهای بالینی یا تقریباً همگی آنها حاصل فقدان یا ناکامی در زندگی هستند. برای مثال خدای نکرده فوت یک عزیز (مثلاً مادر) یا شکست در آزمون کنکور و یا ناکامی در کسب پیشرفت شغلی میتواند از عوامل بروز افسردگی بالینی باشد. تا پیش از دهههای اخیر، تصور بر این بود که هر کسی که دچار افسردگی میشود، به نوعی یک ناکامی یا فقدان مهم و بزرگ را تجربه کرده است. بر این اساس، تصور نمیشد که کسی که بعد از تلاش یا بر اثر خوشاقبالی به موفقیت رسیده و هدفی را محقق کرده است نیز دچار افسردگی شود. اما تحقیقات بعدی نشان داد که این امر نیز میسر است و بسیاری از افراد به دلایلی که در ادامه به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد، ممکن است به افسردگی ابتلا شوند که به آن افسردگی ارتقا میگویند. اما افسردگی ارتقا چیست؟
همه ما انسان ذاتاً لذتگرا، خودپسند و کمالگرا هستیم. بدین معنا که همگی از پیشرفت کردن در زندگی و کسب قدرت، جایگاه و ارزش بالاتر و همچنین دستیابی به امکانات، رفاه، لذت و آسایش بیشتر استقبال کرده و برای دستیابی به این مهم تلاش میکنیم. برایند موارد ذکر شده کیفیت زندگی ما را تشکیل میدهد، از این رو میتوان از آنها با عنوان «مولفههای کیفی زندگی» یاد کرد.
بنابراین هرگاه به واسطه تلاش و سختکوشی و البته شانس و اقبال و حتی تصادف، حداقل یکی از مولفههای ذکر شده یعنی قدرت، ارزش و جایگاه و آرامش، لذت و رفاهمان ارتقا یابد، بدین معناست که کیفیت زندگیمان ارتقا یافته است. در مقابل هرگاه به هر دلیلی یکی از عوامل فوق الذکر مخدوش شده و یا افت کند، کیفیت زندگیمان نیز افت خواهد کرد. در تلقی عمومی افت کیفیت زندگی تحت عنوان شکست، ناکامی و یا فقدان و بهبود مولفههای کیفی زندگی به هر واسطهای تحت عنوان موفقیت شناخته میشود.
بهبود کیفیت زندگی یک فرد گاهی حاصل یک پیشرفت و ارتقای شغلی است، مثل وقتی که یک کارمند، در چارت اداری سازمان خود پست و موقعیت شغلی بهتری را به دست آورده و مثلاً به عنوان مدیر بخش خود منصوب میشود و بدین واسطه هم درآمد بهتری کسب میکند و هم اعتبار و ارزش و احترام بیشتری را از سوی دیگران به دست میآورد. گاهی پیشرفت به واسطه کسب امکانات و تسهیلات بیشتر در زندگی به وجود میآید، مثل وقتی که ماشین بهتر و مدرنتری میخریم. گاهی نیز پیشرفت در سبک و شیوه زندگی فرد حاصل میشود. مثل انسانی که به شهر یا کشوری که از نظرش شرایط بهتر و مطلوبتری دارد کوچ کرده و در شرایط متفاوتتر و بهتر (از نظر خودش) زندگی میکند. در هر صورت، موفقیت تغییراتی را در شرایط زندگی فرد به وجود میآورد.
بنابراین بسیاری از پدیدههای رایج در زندگی انسانها مثل ازدواج، ارتقای شغلی، خرید یک خانه، مغازه یا ویلا، کسب مدرک و فارغالتحصیلی و بسیاری از موارد دیگر که به نوعی کیفیت زندگی یک فرد را حداقل در ظاهر بهبود میبخشند، تحت عنوان موفقیت شناسایی و دستهبندی میشوند. حال اگر یک فرد به واسطه یک ناکامی، فقدان یا شکست که به طرق مختلف کیفیت زندگی او را تحتالشعاع قرار داده دچار حس بیمعنایی، بیارزشی، پوچی و بیانگیزگی شود، در واقع دچار افسردگی بالینی شده و اگر بعد از یک موفقیت اعتباری و قراردادی که باعث رشد و پیشرفت حداقل یکی از مولفههای کیفی زندگیاش شدهاند، احساسات بیمعنایی، بیارزشی و … را تجربه کند، درگیر افسردگی موفقیت شده است.
بنابراین افسردگی موفقیت را به صورت خلاصه اما شفاف میتوان به صورت زیر تعریف کرد: افسردگی موفقیت حالتی خلقی است که پس از بروز یک پیشرفت، حداقل در یکی از مولفههای زیستی، میتواند به صورت جدی و مستمر احساسهای ناگوار و و آزاردهندهای مثل حقارت، پوچی و بیارزشی را به ما القا کند و ما را به این باور غلط برساند که زندگی هیچ ارزش و معنا و مفهومی ندارد. افسردگی موفقیت در شرایط حاد خود مثل افسردگی بالینی میتواند ترسها، اضطرابها و نگرانیهای شدیدی را به فرد تحمیل کرده و طعم و شیرینی موفقیت و پیشرفت را در نظر او از بین ببرد. بدین واسطه نظم و تعادل فکری فرد مختل شده و تمایل فرد به زندگی، کار، تفریح و حتی مشارکتهای اجتماعی، تضعیف میشود. از دیگر نتایج و تبعات افسردگی موفقیت میتوان به موارد مهم زیر اشاره کرد:
* فرد به مسیر و هدف زندگی خود شک کرده و اموری که تا دیروز برایش مهم، انگیزهبخش و ارزشمند تلقی میشدند، تبدیل به اموری بیمعنا و بیارزش میشوند.
* فرد ممکن است به باورها و ارزشهای ذهنی خود شک کرده و بدین واسطه حتی نسبت به خودش، جهان هستی و جایگاهی که تاکنون در جهان هستی برای خود قائل بود به صورت جدی شک کند.
* فرد به صورت جدی دست به نقد و سرزنش شخصیت و هویت خود زده و احساس شرمساری، حقارت، ناچیزی و بازیچه بودن در ذهنش تشدید میشود.
* ممکن است فرد نسبت به دیگران، نسبت به خود و حتی نسبت به دنیای پیرامونش دچار نفرت و خشم شود.
* جامعهگریزی، جمع گریزی و خلوتگزینی از تبعات مهم افسردگی موفقیت است.
* ساخت دنیایی خیالی و درگیر شدن به اوهام و رویا به منظور دور شدن از واقعیتهای زندگی میتواند از نتایج افسردگی موفقیت باشد.
* از آنجایی که افسردگی موفقیت پس از یک پیشرفت یا بهبود یکی مولفههای زیستی رخ میدهد، میل به بازگشت به شرایط قبل در فرد ایجاد میشود. در چنین حالتی فرد مدام با حالت افسوس به گذشته و حال خود مینگرد و خواستار بازگشت به عقب میشود.
* به نوعی از همه مهمتر و مرتبط با بحث این کتاب، افسردگی موفقیت یا ارتقا میتواند با ایجاد دلسردی شدید نسبت به پیشرفت و موفقیت، بدبینی شدیدی را نسبت به زندگی در فرد ایجاد کند. در این حالت فرد با خود میگوید که وقتی پیشرفت و ارتقا نیز حسی بهتر را به وی ارایه نکرده و وی را به خوشبختی و احساسات خوب نرسانده و البته رنجشهای همیشگی را از وی نگرفته است، پس دیگر اصولاً تلاش کردن و حتی زندگی کردن نیز دیگر فایده و معنایی ندارد.
چنین فردی با شک کردن به همه چیز در زندگی، نسبت به تمام پدیدهها بدبین شده، به لاک دفاعی و عزلت فرو میرود و دیگر هیچ تلاشی برای موفقیت و ارتقا از خود نشان نمیدهد. بنابراین افسردگی ارتقا مانند افسردگی بالینی و چه بسا شدیدتر از آن میتواند زندگی، امنیت، آرامش و تعادل ذهنی ـ روانی فرد را به مخاطره بیندازد. از این رو باید جدی گرفته شده و به سرعت راهکارهایی برای مدیریت آن و غلبه بر آن یافت شود.
ارتباط خوشبینی و افسردگی ارتقا
شاید از خود میپرسید چه عواملی ممکن است باعث بروز افسردگی پس از کسب موفقیت یا تجربه کردن پیشرفتی در زندگی خواهد شد؟ چرا وقتی یک نفر توانسته حداقل کیفیت یکی از مولفههای زیستی خود را بهبود بخشد، باید دچار رنجشهای بیشتر شود و احساس شادمانی و رضایت نداشته باشد؟
ما در این بخش و در قالب پاسخ دادن به سوالات فوق و یافتن برخی علل مهم بروز افسرگی ارتقا، ارتباط خوشبینی را نیز با آن مشخص میکنیم:
1ـ برداشت نادرست از موفقیت
یکی از دلایل بسیار رایج و مهم بروز افسردگی ارتقا داشتن دیدگاه و نگرشی غلط درباره موفقیت است. در این حالت فرد رسیدن به یک جایگاه خاص در زندگی (از جمله ثروتمند شدن، خرید خانه، گرفتن یک مدرک دانشگاهی، مهاجرت کردن و …) را به عنوان هدفی بسیار مهم، ارزشمند و معنادار برای خود در نظر میگیرد، به طوری که حتی ارزشمندی خود را نیز به آن گره میزند.
برای مثال فردی را در نظر بگیرید که در خانوادهای زندگی میکند که همه از مهاجرت کردن به یک کشور اروپایی یا آمریکایی صحبت میکنند و او به واسطه اینکه فعلاً حتی حداقل شرایط لازم برای تامین این خواسته را نیز ندارد به شدت غصه میخورد.
بدین واسطه وی مهاجرت به اروپا را به عنوان هدف مهم، ارزشمند و معنادار زندگی خود انتخاب میکند. او با تلاش بسیار و تحمل سختیهای فراوان مثل سختیهای پناهندگی بالاخره به کشور مورد نظر خود مهاجرت میکند.
در این حالت، تازه وی با یک سوال مهم مواجه میشود: حالا چی؟
این سوالی است که برای تمام کسانی که یک هدف قابل رسیدن را به عنوان هدف به شدت مهم خود انتخاب میکنند و به شکلی افراطی تمام ارزشمندی، سعادت و رضایت خود در زندگی را به آن گره میزنند.
اجازه دهید تاکید کنم که در حالت عادی انتخاب هدف برای زندگی، نه تنها اصلاً بد نیست، بلکه ضروری بوده و باعث پیشرفت و رضایت انسان میشود. منظور ما از هدفمندیهای اشتباه، آن است که فرد تمام ارزش خود را به یک هدف گره میزند. مثل دانشآموزی که فکر میکند اگر در کنکور قبول نشود دنیا به آخر میرسد، او بدبخت میشود و دیگر هیچ راهی برای موفقیتش در زندگی وجود ندارد. بدین شکل او تمام تلاشش را به کار میگیرد و به موفقیت هم ممکن است برسد. اما وقتی رسید تازه با سوال فوق الذکر مواجه میشود که پاسخی برای آن ندارد.
اجازه دهید توضیح دهم که هر شخصی باید یک هدف والا و بزرگ برای زندگی خود داشته باشد که اصلاً دست یافتنی نیست، بلکه فرد در کل زندگی برای نزدیک شدن به آن تلاش میکند. هدفهای ارزشمندی مثل «اصلاح تغذیه یک کشور»، «جهانی کردن صنعت سینمای کشورمان» و … از جمله هدفهایی هستند که به درستی به زندگی یک فرد معنا میدهند اما به آن شکل دستیافتنی هم نیستند که فرد پس از رسیدن به آنها احساس یاس و بیمعنایی بدهد. عنایت داشته باشید که اهداف دستیافتنی همه اهداف میانی به شمار میروند. نه اهداف اصلی، فرد معنا و ارزش زندگی خود را به آنها گره بزند.
نکته دیگری که باید مد نظر قرار دهیم این است که هر هدف میانی که محقق میشود، بعد از مدت نسبتاً کوتاهی لذت و جذابیت خود را به صورت جدی از دست میدهد. بدین شکل وقتی یک فرد به واسطه برداشت اشتباه از موفقیت، ارزشمندی و اعتبار خود را به یک هدف گره میزند، بعد از مدتی (پس از محو شدن جذابیت آن هدف)، دچار بیمعنایی و یاس شدیدی میشود و به همه زندگی و تلاشهایی که انجام داده شک میکند.
برای مثال کسی که به اروپا سفر کرده و از آنجا بهشتی بینظیر برای خود ساخته است، بعد از چند ماه یا حتی گاهی چند روز ماندن در آن کشور و محو جذابیت اولیه، تازه متوجه میشود که زندگی در آن کشور نیز مثل هر جای دنیا، سختیها، مصائب و چالشهای خاص خود را دارد و آنگونه که او تصور میکرد، بهشتی سراسر خوشبختی و جذابیت نیست. ضمن اینکه تازه دوری از وطن و فراغ عزیزان و نزدیکان نیز انواع احساسات ناگوار را به وی تحمیل میکند. بدین شکل او که تا پیش از این برای آینده خود فکری نکرده بود و هدف والایی نداشته است، به یکباره دچار یاس و بیمعنایی و پوچی شده و درگیر افسردگی میشود.
بنابراین یکی از عوامل مهم ایجاد افسردگی ارتقا نادیده گرفتن توانمندیها، شایستگیها و لیاقتهای خود برای پیشرفت مستمر به سمت آیندهای بهتر و بهتر و گره زدن خود، تنها به یک هدف به نسبت کوچک در زندگی است.
اینجاست که خوشبینی به داد انسانها میرسد و هم میتواند با ایجاد امید نسبت به آینده و نگرشی مثبت نسبت به توانمندیهای خود، هم از بروز افسردگی ارتقا پیشگیری کند و هم به درمان آن کمک نماید. چگونه؟
اولاً یک فرد خوشبین با نگرشی خوشبینانه و درست به داشتهها، توانمندیها و لیاقتهای خود نگاه میکند و بدین واسطه اصولاً ارزشمندی، اعتبار و معنای زندگی خود را به یک هدف کوچک گره نمیزند. بنابراین با اتخاذ این رویکرد معمولاً شوک حاصل از بیمعنایی را نیز تجربه نمیکند.
دوماً وقتی فردی درگیر افسردگی شد، یکی از بهترین عواملی که میتواند به بهبود او کمک کند، اتخاذ و تقویت خوشبینی است. در این حالت فرد در مییابد که اگر امروز دچار یاس و ناامیدی شده، به خاطر دست کم گرفتن خودش است. بنابراین با بهبود امید و نگرش خود نسبت به خودش و آینده، در مییابد که میتواند این بار هدف بزرگتر و معنادارتری برای خود اتخاذ کرده و با حرکت مستمر به سمت آن، هم از نظر روانی و هم از نظر فیزیکی شرایط خود را بهبود بخشد.
2ـ عدم تحمل تغییر:
نکته بسیاری مهمی که در ارتباط با هر نوع موفقیتی (حتی با تعریف غلط رسیدن به یک شرایط خاص) صادق است، اینکه موفقیتها، تحولات ریز و درشتی را در زندگی افراد ایجاد میکنند اما در این میان، بسیاری، تحمل و طاقت تغییر کردن در زندگی را ندارند و بدین واسطه موفقیت در کنار شادمانی (بعضاً زودگذر)، رنجشهای شدیدی را برایشان فراهم میآورد.
یکی از بهترین مثالها در این زمینه سلبریتی هایی هستند که سالها برای مشهور شدن در عرصه سینما، ورزش و …، تلاش میکنند اما بعد از اینکه به موفقیت رسیدند و مشهور شدند، متوجه میشوند که دیگر مثل گذشته و مثل یک انسان عادی نمیتوانند زندگی کنند، به رستوران بروند، شاد باشند، در جامعه رفت و آمد کنند، تفریح کنند و …، تازه متوجه میشوند که این تغییرات تا چه حد برایشان سخت و دشوار است. بدین شکل به یکباره به تمام تلاشهای خود و دستاوردهایشان شک میکنند و اسیر یاس، ناامیدی و البته افسردگی میشوند. یکی از عوامل مهمی که می توانند باعث بروز سختی شدید در فرایند تغییر و تحول در زندگی شود ترس است.
خیلیوقتها افراد از تغییراتی که در زندگیشان رخ میدهد به صورت جدی دچار ترس و هراس میشوند. چرا؟ چون ذهن ما به واسطه فاکتورهای ثابتی که در زندگی و پیرامون خود دارد، احساس اطمینان و امنیت میکند، چراکه آنها را میشناسد و مدیریتشان را برای خود اسان در نظر میگیرد. اما وقتی مثلاً شما به یک کشور دیگر مراجعه میکنید و مجبور به کلی سبک زندگی و کار کردن خود را تغییر دهید، ذهن شما دچار آشفتگی شده و احساس ناامنی شدیدی میکند. بدین شکل ترس شدیدی را به شما تحمیل میکند. بنابراین ترس از جمله عوامل مهم سخت شدن تغییر در زندگی افراد است.
مثال این شکل از بروز ترس به واسطه تغییر مثال عبور از راهی باریک (مثل یک پل) در ارتفاع است. وقتی شما روی زمین هستند، ذهن شما به واسطه شناخت مناسب نسبت به پیرامون خود، احساس امنیت میکند، اما وقتی از روی یک پل میگذرید، ذهن نمیتواند نسبت به عوامل ثابت (مثل دیوار) به درستی موقعیت خود را شناسایی کند. بنابراین دچار هراس و ترس شدیدی میشود که خود را به شکل سرگیجه و حتی تهوع خود را نشان میدهد.
در ارتباط با این عامل و سخت شدن تغییر، خوشبینی به شدت کمک کننده است. بدین معنا که وقتی فرد دچار ترس شد، برای آرام شدن و مدیریت و کنترل ذهن خود، به سرعت باید بهانه مناسب و امیدبخشی پیدا کند. در این میان اگر فرد درگیر بدبینی باشد، هرگز به این راحتیها چنین بهانهای را نمیبیند و با چشم بستن بر روی فرصتها و داشتهها، نمیتواند ترسش را کنترل و از عذاب آن خود را رها سازد.
اما یک فرد خوشبین با دیدن امکانات، داشتهها و البته روزنههای امید و فرصتهای پیرامونی، به سرعت میتواند ذهن خود را آرام ساخته و ترس خود را مدیریت کند. این واقعیت حتی در مثال سادهای مثل عبور از پل یا ارتفاع نیز صادق است و همه ما کمابیش تجربه آن را داریم.
دو نفر را در نظر بگیرید که قرار است سوار تلهکابینی خطرناک شوند که از درهای وحشتناک میگذرد. هر دو به شدت میترسند. در این میان فرد بدبین هرچه تلاش میکند نکتهای برای آنکه ترس خود را مدیریت کند، نمییابد اما فرد خوشبین با چنین استدلالهایی ترسهای خود را مدیریت کرده و امکان سوار شدن به تلهکابین و لذت بردن از آن را برای خود ایجاد میکند:
ـ این همه آدم سوار تلهکابین میشوند، پس کنترل ترس آن امکانپذیر است. من که کمتر از بقیه نیستم.
ـ تلهکابین حتماً تحت نظارت یک بازرسی دقیق است و به صورت مستمر امنیت آن بررسی میشود.
بنابراین خوشبینی به شکل بسیار موثری میتواند با متوجه کردن معنادار ذهن نسبت به پارامترهای خوب و امیدبخش، در کنترل ترس اثرگذار باشد.