وقتی زمان بیمعنا میشود
سالهاست پیرمردی هشتاد و چهار ساله هرروز سر ساعت هفت و نیم صبح به محل کار من میآید و بااینکه صدای کاملاً نامفهومی دارد بهگونهای که هرکسی نمیتواند متوجه صحبتهایش شود.
این بنده خدا سالهاست که با این تفکر که دستمایه چهارصد و پنجاه سال کار و زحمت او در خارج از کشور را بالا کشیدهاند و حقوحقوقش را زیر پا گذاشتهاند،هرروز از خواب بیدار میشود و هر شب از فرط خستگی ناشی از درگیری و ناراحتی روزانه به خواب میرود.
در ابتدا هرکسی که با او روبهرو میشود،تصور میکند که ایشان دچار آلزایمر شده است.اما طی تحقیقاتی که من از برخی نزدیکان و آشنایان وی داشتم متوجه شدم که او حتی در خیلی سالهای قبل و حتی زمانی که در خارج از کشور مشغول به کار بوده است همیشه عصبانی و نسبت به اطرافیان بسیار بدبین بوده است.
این بنده خدا در اکثر مواقع بسیار عصبانی و دائماً در حال شکایت از وضعیتی است که در ذهنش تکرار شده،به باور رسیده و درواقع تبدیل به عادت شده است.
موضوعی که ذهن من را به سمت خودش معطوف کرده،تعاریفی است که از زمان دارد او بر این باور است که از هفت سالگی به خارج از ایران برای کاررفته و مدت چهارصد و پنجاه سال مشغول به کار بوده است.
به نظر شما چه عاملی باعث شده که این فرد این تصور را از زمان داشته باشد؟
شاید او واقعاً دچار آلزایمر شده باشد یا به خاطر کهولت سن این باور را داشت باشد اما لازم است این را عنوان کنم که او تمام وقایع گذشته و حال را بهراحتی به خاطر دارد و بازگو میکند اما تنها براین باور است که اطرافیان به حقوقش تجاوز کرده و میکنند.
در مورد مکانیسم و مراحل بروز خشم در کتاب جدیدم که تقریباً روزهای پایانی نگارشش ر ا دارد سپری میکند کاملاً توضیح دادهام و چون مبحث طولانی است قصد ندارم در اینجا عنوان کنم اما لازم است این را عرض کنم که خشم دارای سه جزء هست که اولین مرحله و مهمترین آنکه اگر بتوانیم آن را تغییر دهیم خشم ایجاد نمیشود،تفکر است.و جزءهای بعدی واکنش جسمی و بعد حمله است.
چه زمانی عقربههای ساعت میایستند؟
تا حالا در موقعیتی قرار گرفتید که احساس کنید زمان نمیگذرد و یا خیلی کند میگذرد؟
چند بار این جملهها را شنیدید : واااای چرا تمام نمیشه؟چرا صبح نمیشه؟چرا ساعت نمیگذرد؟
مسلماً حداقل یکبار این موضوع برایتان پیشآمده یا از کسی شنیدهاید.این حالت چه دلیلی میتواند داشته باشد؟عوامل زیادی میتواند در این امر دخیل باشد ازجمله: خشم، احساس خستگی ، عدم وجود علاقه یا رضایت، استرس و اضطراب و …که همه این موارد تشکیل پکیج بدبینی را میدهند درواقع مجموعه افکار بدبینانه که باعث ناخشنودی در فرد میشود.
زمانی که هرکدام از این عوامل بر سایر احساسات غالب میشود،دیگر عقربههای ساعت با شما لج خواهند کرد و هر چه این عوامل شدت میگیرد ،چرخدندههای بیشتری از کار خواهند افتاد و عقربهها دیگر متوقف میشوند.
این حس در خیلی جاها اتفاق میافتد،زمانی که شما کارتان را دوست ندارید و رضایت شغلی ندارید،زمانی که شما از مباحث استاد در کلاس حس خوبی نمیگیرید و سخت انتظار تمام شدن زمان کلاس را میکشید،زمانی که در کوپه قطار با همسفرانی بیملاحظه مواجه میشوید،و یا حتی زمانی که در یک صف طولانی منتظر رسیدن نوبت خود هستید.
وقتی عقربهها تند میچرخند؟
با این جملات تا چه حد آشنا هستید؟:چقدر زود گذشت؟ اصلاً باورم نمیشه ساعت یازده شب شده؟به همین زودی تمام شد؟
چرا اینجا عقربهها با سرعتی عجیب میچرخند به حدی که گذر زمان حس نمیشود اما در زاویهای دیگر زمان قفل میشود؟
تنها یک دلیل وجود دارد که این تمایز را ایجاد میکند و آنهم چیزی نیست جز خشنودی…
وقتیکه شما از حضور در موقعیتی خشنود باشید گذر زمان را حس نمیکنید و بلعکس .
عقربههای فلج
تصور کنید شخصی که از فوتبال متنفر است در موقعیتی قرار بگیرد که مجبور به دیدن فوتبال شود،آیا برای او این فوتبال نود دقیقه طول خواهد کشید؟مسلماً پاسخ شما خیر است.
این شخص هم مثل پیرمرد قصه ما از موقعیتی که در آن قرار دارد خشنود نیست،و این حس را دارد که به حقوقش تجاوز شده است.
سعی کنید با آموختن تکنیکهای خوشبینی این خشنودی را در خود ایجاد کنید تا از لحظهلحظه زندگیتان رضایت کامل داشته باشید.این تکنیکها را در این سایت مطرح کردیم و در آینده نیز تلاش میکنیم تا تکنیکهای بیشتری را ارائه کنیم.خوشبینی بر این اعتقاد است که جهان حاضر بهترین جهان ممکن است .
وقتی شخصی احساس میکند چهارصد و پنجاه سال است که به او ظلم میشود در نگاه اول هر شنوندهای میخندد و از کنارش رد میشود اما در حقیقت او سالها با این تفکر بدبینانه خود را شکنجه داده است و چرخدندههای زمان برای او قفلشده و عقربهها فلج شدهاند.
در این موقعیت نیاز به خوشبینی کاملاً احساس میشود.اجازه ندهید عقربهها برای شما هم فلج شوند.